سه موردی که می خواستم در باره ی آدم ها بدانم اما خجالت می کشیدم

تغییر درونی انسان ها می تواند عزت نفس از دست رفته آنان را دوباره به خودشان بازگرداند. این عزت نفس بازیافته، انگیزه و شجاعت لازم را به انسان می دهد تا بتواند بر ضعف های خویش غلبه کرده و به توانایی های دست یابد که تاکنون به آن فکر نمی کرده است. کسب تخصص و آگاهی های بیشتر در مورد هر چیز مورد علاقه خویش، تلاش برای موفقیت در هر کار، انتخاب هدف و یا رسالت شخصی برای خود و به انجام رساندن آن ها، توانایی در قدرت بیان و غیرو همگی از برکات عزت نفس و ایمان و شناخت درون به دست می آید و سبب می شود تا ترس ها و خجالت های خود را به دست فراموشی بسپاریم و به فردی تغییر یافته و جدید تبدیل شویم. من هم مانند خیلی آدم ها خجالتی و کم رو بودم ولی با تغییری که در من بوجود آمد توانستم عزت نفس خود را به دست آورم و بر خجالت خود مسلط شوم. مارتین لوترکینگ در کودکی مورد اذیت همکلاسی ها و هم محله ای هایش می شد. روزی مادرش به او گفت پسرم تو هم برای خودت شخصیتی هستی و چیزی از دیگران کم نداری، قوی باش. این عزت نفسی که مادر مارتین به پسرش داد، او را به فرد ی خود ساخته به نام رهبر سیاهپوستان آمریکا تبدیل کرد به طوری که برای همیشه به نژاد پرستی سفید پوستان و برده داری سیاه پوستان خاتمه داد. سه موردی که من را خجالتی می کرد مسلما” می تواند برای بسیاری از آدم ها بی چیز و بی اهمیت شناخته شود، ولی از نظر من و امثال من در زمان خودش بسیار مهم بودند. این پرسش ها باعث خجالتم می شدند و من را در شرایط سختی قرار می دادند. این مورد ها که شاید برای بسیاری مانند من نیز در آن سهیم باشند این ها هستند:

۱- پرسیدن دوباره نام آدم ها به دلیل فراموشی                                                                  بسیار اتفاق افتاده که شما با شخصی روبرو می شوید و از نام و نشان و خصوصیات یکدیگر آشنا می شوید. شاید این شخص را برای هیچ زمان دیگر هم نبینید. حال اگر در زمان گذشته آشنایی، دوستی ، همکاری و یا چهره و یا شخصیتی با نفوذ را دیدار کرده و نام او را فراموش کرده باشید همان موقع چه حالتی به شما دست می دهد؟ آیا غیر از این است که سرتا پا دچار ترس و دلهره می شوید و پیش خود می گویید نکند اسم من را بپرسد؟ اگر پرسید چه جوابی به او بدهم، چرا اینقدر فراموشکار شده ام؟ می گویند وینستون چرچیل نخست وزیر سابق انگلستان آدمی خجالتی بود. او در یک مراسم تشریفاتی مهم، نام یک مقام بلند پایه آن کشور را که سال قبل برای چند ساعتی با او دیدار داشت را بکلی فراموش و نتوانسته بود در آن ملاقات نام او را بر زبان آورد و هم ترس آن را داشت که نامش را از وی بپرسد. این مسئله چنان بر روحیه او اثر گذاشت که بعدا” تصمیم گرفت در هر شرایطی تنها با یک عذر خواهی ساده و گفتن کلمه ” ببخشید ممکن است نام تان را بپرسم” بر خجالت خود فائق شود. چرچیل با انگیزه غلبه بر خجالت نه تنها دیگر هیچگاه چیزی را فراموش نمی کرد، بلکه سبب شد تا پیوسته از حافظه اش تعریف کنند.

۲- سخنرانی در جمع و یا حتی ابراز وجود کردن
۳- صحبت کردن با جنس مخالف (در وبلاگم با نام “آن دختر کک مکی”)

اکنون که به گذشته خود می نگرم می بینم چیزی برای ترس و خجالت وجود نداشته است و تنها عادت ها و باور های دروغینی بوده است که من آن ها را از سال های پیشین درحافظه ناخودآگاهم ذخیره کرده بودم و اکنون با آگاهی و عزت نفسی که بدست آورده ام بر تمام آن ها غلبه کرده ام.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط